اعتماد به نفس و شیوههای اصلاح و تقویت آن – بخش دوم
چه افکاری در کاهش اعتماد به نفس موثرند؟
همان طور که بیان شد، مجموعه گفتهها، شنیدهها و مشاهدات فرد در طول زندگی خود منجر به شکلگیری فرضیاتی خواهند شد که بعضی از آنها مفید و برخی مضر هستند. در این قسمت، مهمترین فرضیاتی که در جریان اعتماد به نفس مداخله کرده و میتوانند تاثیر سوء داشته باشند، مطرح میشوند:
1 – این فرض که «من همیشه باید از طرف فردی که در زندگیام مهم است دوست داشته شوم یا مورد تایید قرار گیرم”.
این فرض یک هدف کمالگرایانه است. دیدگاه درست این است که ما استانداردهای شخصی و ارزشهایی را در خود یا فرزندمان پرورش دهیم که کاملا وابسته به تایید دیگران نباشد. والدینی که به فرزند خود میگویند: “درس بخوان تا جلوی دیگران آبرویمان نرود” زمینههای وابستگی فکری به دیگران را ایجاد میکنند. ما باید بیاموزیم که ارزش درس یا رفتار درست برای خودمان مهم باشد به عنوان مثال “درس بخوان تا بتوانی موفق شوی و احساس بهتری داشته باشی”.
2 – این فرض که “من باید در تمام حیطههای زندگیام فردی توانمند و لایق باشم”.
این فرض ارزش فرد را تنها به پیشرفت او میداند. موفقیت در کارها ما را باارزش نمیسازد و تنها میتواند برای ما رضایت بخش باشد. اگر قرار بود که زمینههای مادی یا علمی و … برای افراد اعتماد به نفس به ارمغان بیاورد پس هیچ فرد تحصیل کرده یا ثروتمندی نباید دچار مشکل میشد در حالی که با نگاه ساده به زندگی برخی افراد میتوان مشاهده کرد که اعتماد به نفس رابطهای با میزان ثروت یا تحصیلات یا موقعیتهای اجتماعی ندارد و صرفا حاصل خودباوری و احترام به خود میباشد.
3 – این فرض که “گذشته و دوران کودکیام برایم خیلی مهم است و احساسات و رفتارهای فعلیام مرا کنترل میکنند”.
این نکته درست است که پایهریزی اعتماد به نفس در کودکی است و در همان دوران نیز ما در رابطه با عوامل بیرونی بیشتر آسیبپذیر هستیم، اما با افزایش رشد به تدریج از تاثیر این عوامل آگاه شده و میتوانیم عواملی را که در زندگیمان تداوم دارند مشخص کنیم.
خطاهای فکری در اعتماد به نفس پایین
افرادی که دارای افکار ذکر شده در قسمت قبل هستند در معرض خطاها و اشتباهات فکری قرار دارند که این خطاهای فکری میتوانند زمینهساز افسردگی، اضطراب و خشم در آنها باشند. مهمترین خطاهای فکری در افراد دارای اعتماد به نفس پایین شامل این مواردند:
1 – تفکر همه یا هیچ: “وقتی نتوانم کاری را به طور کامل انجام دهم فردی کاملا شکستخورده هستم”. فرزندی که همیشه مادرش از او نمره بیست میخواهد یا فردی که از خود انتظار دارد تا فقط به دانشگاههای درجه یک و رشتههای برتر فکر کند، وقتی که به این مقامها نرسیدند احساس بیکفایتی میکنند.
2– فقط جنبههای منفی را دیدن یا نکات منفی را بزرگ کردن: در این خطای فکری میبینیم که فرد بهگونهای نگاه میکند که همیشه زندگی پر از اشکال است. یک اشتباه برای او برابر با احساس شکست و ناکامی است به عنوان مثال “چون فلان اشتباه در کارم بود پس هیچوقت موفق نمیشوم”. والدینی که در یک مهمانی به دلیل نقص در غذا خود را سرزنش میکنند یا به خاطر یک نقص کوچک در لباس فرزندشان فکر میکنند که آبرویشان رفته، همواره فرزندشان یا خودشان را مواخذه یا انتقاد کرده و ایرادهای جزیی را بزرگ کرده و باعث کاهش اعتماد به نفس او و خودشان میشوند.
3 – ندیدن نکات مثبت: کودکی که موفقیتهای قبلی خود را در بازی نادیده میگیرد و به خاطر شکست فعلی گریه میکند، کودکی که نمرههای خوب قبلی یا درسهای دیگر خود را فراموش کرده و ناتوانیها یا شکستهایش را بزرگ میبیند، اعتماد به نفس خود را مورد حمله قرار میدهد.
4 – استدلال احساسی: در این خطای فکری فرد بدون ارزیابی منطقی در مورد خود یا دیگران ممکن است صرفا بر اساس احساسهایی که به او دست میدهد، در مورد خودش یا دیگران قضاوت عجولانه میکند مانند “احساس میکنم آدم پستی هستم” یا “احساس میکنم فلانی آدم بدی است”.
5 – برچسبزدن منفی: این که به خود صفات منفی و بد نسبت دهیم و به خود اهانت کنیم موضوعی است که میتواند باعث افسردگی یا کاهش عزتنفس شود. دانشآموزی که در یک امتحان سخت علت موفق نشدنش را خودش میداند و سهم دشواری درس را نادیده میگیرد شبیه مادری است که علت سرماخوردگی همسر یا فرزندش را خودش میداند و حاضر نیست عوامل دیگر را بپذیرد.
تهیهکننده: مژده پورحسین، کارشناس ارشد روانشناسی
هنوز دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.