یه روزهایی حسم درست مثل این عکس‌ بود، دست‌هایی که انگار به زنجیربسته شده بودن…
راستش اون روزها خیلی غصه می‌خوردم، ناراحت می‌شدم

، غر می‌زدم… ولی هیچ کدومش، فایده‌ای نداشت…..
زمان زیادی گذشت تا فهمیدم با غر زدن و ناراحتی هیچ مساله‌ای حل نمی‌شه، پس تصمیم گرفتم دنبال راه‌حل بگردم….
فهمیدم اولین قدم پذیرشه، پذیرش!!! عجب واژه‌ای، اولین موضوعی که باید می‌پذیرفتم وجود زنجیرها بود تا کم کم بفهمم از کجا اومدن!؟ چطوری بسته شدن!؟ و چطوری بازی می‌شن؛ در واقع بتونم ریشه رو پیدا کنم تا بعدش برای حل موضوع یا شفای زخمم قدم بر دارم… تا حالا شده احساس کنید دست‌هاتون به زنجیره!؟ چی کار کردین تا باز بشن!؟ چقدر تونستین بازشون کنید!؟ .

من و تله‌ها1

وقتی غر می‌زدم؛ انگار توی جهنم بودم؛ همه‌چیز تاریک بود و سیاه؛ تقصیر گردن بقیه بود و من، معصومِ بیچاره‌ای که گیر یه سری اژدها افتاده و همه دارن حقش رو می‌خورن
اصلا انگار بقیه به‌ دنیا اومده بودن که منو اذیت کنن و حقمو بخورن؛ از راننده تاکسی گرفته تا مدیر و رانت‌خوار اقتصادی و ژن خوب
اما تا کی می‌تونستم به این روش ادامه بدهم؟ تا کی بقیه مقصرن و من مورد ظلم واقع شدم؟
یه روز تصمیم گرفتم بلند شم
همون طور که تو پست قبلی براتون گفتم از پذیرش شروع کردم؛ پذیرفتن هر آنچه که اون روزها بود؛ هر آنچه که به من حس گرفتار بودن و گیر کردن می‌داد، حالا وقت اقدام رسیده بود؛ وقت حرکت من به یه سری ابزار نیاز داشتم مثل اینکه نگاه‌مو به خودم و دنیای اطرافم عوض کنم، اینکه حالا متعهد شم به انتخابم که تغییر زندگیم بود، بعد کم‌کم باید جستجو می‌کردم برای تغییر دنیای بیرونم و این نیاز به تغییر از درون داشت
آگاهی‌مو بردم بالا و تلاش کردم تا از زنجیر درونم رهایی پیدا کنم
وسط کویر و رنگ‌های سیاه و سفید زندگی؛ دنبال یه منظره سبز و رنگی رنگی بگردم
کمی آب…

من و تله‌ها2

همیشه تو لحظه ناامیدی یه دیالوگ تو گوشم زمزمه می‌شه:
صبح می‌شه این شب
باز می‌شه این در
صبر داشته باش شهرزاد، صبر
اینکه امروز هر کدوم از ما تو چه موقعیتی هستیم همه به تلاش ما برمی‌گرده برای زندگی‌کردن و به واکنش ما در برابر همه کنش‌ها، اتفاقات، تاریکی‌ها، رنج‌ها و … چند تای ما تونستیم این تاریکی‌ها رو تاب بیارم و صبح رو ببینیم!؟ چند تامون تونستیم به پروانه تبدیل شیم!؟ چندتامون تو مسیر پروانه شدنیم!؟ بیایین برای هم بنویسیم از شب‌های تاریکی که صبح رو دیدیم و از بیابون‌هایی که گذشتیم و از بهشت‌هایی که ساختیم….

راههای ارتباط با موسسه متیس

اشتراک گذاری: